زارچ شهری برکناره ی کویر |
|||
دو شنبه 28 اسفند 1398برچسب:, :: 8:56 :: نويسنده : محمد حسین کریمی
اولين پزشك و ساختمان درمانگاه
دسترسى به بهدارى بخش كه توسط يكى از پزشكان تجربى اداره مىشد گاهى براى شخص مريض مشكلتر از مراجعه به شهر يزد بود كه رفت و آمدش با ماشين انجام مىگرفت. وسيلههاى رفت و آمد به مركز بخش منحصر به چاروا بود كه خر سوارى در سرماى زمستان شخص سالم را هم مريض مىكرد. مىگفتند مميزى كه از مركز براى تعيين ماليات مناطق مختلف به يزد آمده بود ماليات دهات سمت شرق شهر تا آن طرف مهريز را بيش از ماليات سمت غرب شهر باتوجه به يكسان بودن مسافت قرار داده و در جواب اعتراضكنندگان گفته بود كسانى كه از دهات اين سمت هر صبح به سوى شهر مىآيند بادى كه معمولاً در زمستان از سمت شرق مىوزد پشت سرشان قرار دارد و عصرها كه آنها مراجعت مىنمايند جهت باد هم عوض مىشود و بعد از ظهرهاى زمستان باد از سمت غرب جارى است كه بازهم در پشت سر آنها قرار مىگيرد برخلاف آنها كه از سمت غرب بطرف شهر مىآيند هم صبح به شهر رفتن و هم عصر هنگام بازگشت باد سرد در پيشرود ارند مقصود آنكه هر كس مىخواست زمستان با مركب به بهدارى بخش مراجعه كند اقلاً در يكى از دو جهت خواه در ذهاب يا در اياب باد سرد در پيشرو داشت كه مزيد برعلت مىشد. با وجود اين كسى به فكر دعوت از دكتر و پزشكى براى محل نيفتاد. هرچند كه مسافرت مرضاى سالمند و زنها به شهر نيز آسان نبود بويژه آنكه اگر اقامت موقت مريض را هم دكتر تجويز مىنمود تا اينكه بنا به خواست و هميارى مرحوم حجتالاسلام حاج شيخ محمد رحيمى زارچى مطبى در منزل شخصى ايشان توسط آقاى دكتر زارع افتتاح گرديد كه بغير از تعطيلات هر شب چند ساعت داير بود و به تسكين آلام و معالجه مريضهاى مراجع مىپرداخت. مرحوم معظمله به همين اكتفا نكرد بلكه چون به وضع اجتماعى و اقتصادى محل آشنا بود صلاح در اين ديد تا از سازمانى كه آن زمان در مناطق محروم درمانگاههايى احداث مىكرد استمداد نماييد و چنين كرد. پىآمد آن اين شد كه بازرسى از آنسو براى بررسى و اطمينان به احتياج واقعى مردم به محل آمد. وى چون واقعاً به استضعاف مردم وقوف يافت نظر مساعد خود را اعلام داشت و قول داد كه موافقت همكاران خود را نيز جلب نمايد. چون علاوه بر استحقاق محل واگذارى زمين مناسب از حيث مكان و موقعيت از شرايط بود، زمينى كه معرفى شد مورد پسند قرار گرفت. معضل واگذارى آنهم با پشتكار و پايمردى مرحوم حاج شيخ مذكور حل شد. زمين توسط ايشان خريدارى و واگذار گرديد. ناگفته نماند كه نظرات مساعد خيرانديشان و كمكهاى حاشيهاى نيز در انجام آن مدخليت داشت. ساختمان با معمارى مرحوم حاج استاد حسين رحيمى اشكذرى ساخته شد. قسمتهاى ديگرى نيز بعداً در همان زمين ساختمان گرديد. بخشهاى مختلف من جمله بخش زايشگاه نيز به آن اضافه شد و اين اولين ساختمان تمام آجُر با پوشش سقف تيرآهنى توسط مؤسسهاى نيمه دولتى بود كه سال 0431 در زارچ ساخته شد و ساختمانهاى ديگرى نيز توسط مؤسسات ديگر به دنبال داشت. بايد توجه داشت كه تأسيس درمانگاه نه فقط از نظر بهداشتى در زندگى مردم مؤثر واقع گرديد كه سبب شد تعدادى از جوانان مستعد جوياى كار با مدرك تحصيلى ششم ابتدائى آن دوره و كمتر براى كار در درمانگاههاى آن سازمان استخدام گردند و پيشقدم متخصصين بعدى در رشتههاى گوناگون بهداشت و درمان گردند كه اكنون با انجام خدمات بهداشتى و درمانى افتخارى براى زادگاه خود مىباشند. شنبه 26 اسفند 1398برچسب:, :: 20:40 :: نويسنده : محمد حسین کریمی
طب سنتى عقيده قدما و دانشمندان كهن بر اين بود كه جهان از چهار عنصر ساخته شده: »آب باد آتش و خاك« كه از نظر فعل و انفعالات و خواص حياتى آب سرد و تر، و خاك سرد و خشك، آتش عنصرى گرم و خشك و هوا گرم و مرطوب، انسان و ساير موجودات چون گياهان و حيوانات حيات و بقاى خود را مديون اين چهار عنصر هستند. عناصر فوق در بدن انسان تركيباتى به وجود ميآورند بنام اخلاط (جمع خلط ماده نيمه مايع) كه به چهار تركيب تقسيم ميشوند بنام اخلاط اربعه: الف خون كه محل تشكيل آنرا در رگها ميدانستند. ب صفرا كه در كبد ساخته ميشود. ج سودا كه محل تشكيل آنرا در طحال »بعضي در سر و سرسودائى معروف است«. د بلغم كه در معده و دستگاه گوارش ساخته ميشود، اخلاط چهارگانه به اقتضاى خواص بيولوژيكى خود سبب به وجود آوردن خلق و خو و عكسالعملهاى جسمى خاصى ميشوند كه بدان مزاج ميگويند »مزاج يا خلق عبارت است از وضع عادى روانى، عصبى يك فرد«.1 مزاجها نيز بر حسب اخلاط به چهار گروه اصلى تقسيم ميكنند: 1 دموى مزاجها: از نظر خلق و خو انسانهاى خون گرم، زود آشنا، اهل معاشرت، سازش پذير و... هستند. 2 صفراوى مزاجها: مردمى عصبى، حساس، زودرنج، گوشهگير و در معاشرتها ناموفقاند. 3 سودائى مزاجها: اكثر خيال پرداز، دور از واقعيات محيط و در روياهاى خود زندگى مينمايند. 4 بلغمى مزاجها: اشخاصى خونسرد، بيتفاوت، بيغم، و بنا به مثل معروف »اگر دنيا را آب ببرد آنها را خواب ميبرد«. اخلاط و طبايع از عناصر اربعه منبعث و خواص آنها را با خود همراه دارند. بنابر اين: خون، چون عنصر هوا خلطى گرم و مرطوب است و مزاج خونى نيز گرم و مرطوب ميباشد. صفرا، مانند عنصر آتش خلطى گرم و خشك ميباشد و مزاج صفراوى مزاجى گرم و خشك است. بلغم، مانند عنصر آب سرد و مرطوب و مزاج بلغمى نيز سرد و مرطوب است. سودا، چون عنصر خاك سرد خشك و مزاج سودا وى نيز سرد و خشك ميباشد، و سعدى عليهالرحمه گفته است: (چهار طبع مخالف سركش چند روزى شدند با هم خوش »خش« چون يكى زين چهار شد غالب جان شيرين برآمد از قالب(. مسئله سازگارى و عدم سازگارى از جمله اصولى است كه طب قديم بدان معتقد بود، چون ساختمان جسمى و روانى و محيط زيست انسانها متفاوت است لذا ممكن است كه يك غذاى واحد در يك نفر سودمند و در ديگرى اثر سوء داشته باشد. يك دارو در مزاج شخصى مفيد و در مزاج ديگرى مضر افتد. گياهان طبيعتى گرم، سرد، مرطوب، خشك و گاه اختلاطى از طبايع دارند. بيماران نيز به همين ترتيب داراى مزاجهاى گرم و سرد و مرطوب و خشك هستند، بيماريها نيز گاه طبيعتى گرم و گاه سرد دارند لذا طب سنتى و حكيم باشى قديم لازم بود كه طبيعت گياهان را بشناسد و مزاج بيمار خود را با جستجوى علائم خاص بدست آورد. طبيعت و نوع بيمارى را نيز بداند و سپس به درمان بپردازد، در معالجات اكثر از اضداد استفاده ميكردند، طبيعت گرم را با داروى سرد و مزاج مرطوبى را با داروى خشك تحت درمان قرار ميداند. اصطلاحات گرمى، سردى، گرمى كردن، سردى گرفتن، گرم مجاز (مزاج) خشك مجاز (مزاج) سازگار بودن و سازگار نبودن همه ناشى از نظرقدماست و هريك علائم خاص خود را دارد. آنان را عقيده بر اين بود كه عوامل بيماريزا را بايد به هر طريق ممكن از بدن خارج نمود و براى اين كار به دو مسئله بيشتر توجه داشتند يكى كم كردن خون از طريق قصد و حجامت و زالو و ديگرى ايجاد استفراغ يا خوردن مسهل سبك مانند آش نمر و همچنين عقيده داشتند كه اشخاص سالم نيز لازم است از راه فصد و حجامت هر ساله خون كثيف را از بدن خارج نمايند تا خون سالم و تميز جايگزين آن گردد و رودهها را نيز بطريقى پاك سازند تا دستگاه گوارش با نظم طبيعى كار خود را انجام دهد، يكى از ده اندرز بهداشتى ابن سينا كه نوبخت به شعر درآورده اشاره به همين مطلب است: (چون معده تو خانه درد است و فضولات هر هفته يكى قى كن و از معده فرو ريز) لذا پاكسازى و حفظ بهداشت را فصل بهار مناسب ميدانستند. مجريان اين اعمال دلاكان و سلمانيهاى حرفهاى بودند، فصد، رگ زدن بوسيله دلاكهاى ورزيده صورت ميگرفت و حجامت: عبارت است از گرفتن خون بوسيله دستگاهى كه ابتدا عبارت بود از شاخ سركج گاو و سپس نوع شيشهاى آن به بازار آمد. شاخ را از مغز تهى نموده و سوراخى در نوك آن ايجاد مينمودند. محل حجامت در پشت و در ناحيه بين دو استخوان كتف و انتهاى گردن است (اين قسمت را هنوز هم حجامتگاه ميگويند(. ابتدا ناحيه را بادكش نموده سپس با تيغ دلاكى شكافهاى كوچك متعدد روى آن ايجاد ميكردند سر گشاد شاخ را روى آن ميگذاشتند و از سوراخ باريك سرشاخ شروع به مكيدن مينمودند با خروج هوا و ايجاد خلأ خون از راه شكافها وارد شاخ شده و دَلَمه1 ميبست كه آنرا دال بر كثافت خون ميدانستند. مقدار خون گرفته شده با شاخ حساب ميشد، يك شاخ، دو شاخ،...
بادكش در قديم از كوزههاى كوچك لعابى (دوره) براى بادكش استفاده ميكردند. اصطلاح دوره انداختن از اينجا منشأ گرفته است. ابتدا شعله كم مايهاى در آن روشن و دهانه دوره را به بدن ميچسبانيدند آتش هواى داخل آنرا ميسوزانيد خلأ سبب كشيده شدن پوست و خون به داخل آن ميشد و ايجاد خون مردگى ميكرد و گاه با پاره شدن رگهاى موئينه سطحى دانههاى قرمز خونى ظاهر ميگرديد كه آن را دال بر بيرون زدن مرض و خوب شدن حال بيمار ميدانستند و جهت تسكين دردهاى عضلانى و رفع ضربديدگى بخصوص روى استخوان سينه و پهلو متداولبود.
زالو انداختن اين كرم كه در زارچ به آن (زنو) گفته ميشود با بادكشهاى داخل آرواره خود به پوست حيوانان چسبيده و خون آنها را ميمكد. در طب سنتى از اين حيوان براى تصفيه خون و مكيدن خون اضافى استفاده ميكردند. گاه در سرماى شديد انگشتانى از دست يا پا دچار سرمازدگى و تورم و خارش توام با ناراحتى (اشتيونى) ميگردد از جمله معالجات آن پوست هنداونه خشك شده را روى آتش بيشعله ميريختند و با دود آن محل متورم را دود ميدادند. استفاده از مشمع موم عسل در كمر درد و دردهاى مفاصل همچنين مشمْع تهيه شده از روغن چند نوع دانه روغنى مانند هسته بادام تلخ و شيرين، هسته شفتالو و آلبالو و پسته و فندق براى التيام ضربديدگيها و زخمهاى ناسور نافع ميدانستند. در بين غذاها، نان گندم، حبوبات، عسل، ادويه جات، گوشت بره، گوشت مرغ بومى، گوشت شتر، خربزه شيرين، خرما و گردو را اغذيه گرم و برعكس نان جو، ماست گاو، كاهو، خيار سبز، هنداونه، آلو، گوشت ماهى و گوشت خروس و برنج را سرد و آخرى را سرد و مرطوب ميگفتند. در مرضهاى گرم داروها و غذاهاى سرد توصيه مينمودند و برعكس در مرضهاى سرد خوردن نبات و زنجبيل تجويز ميشد.1 وضع طبابت و به اصطلاح امروز كار پزشكى وضعى خاص داشت در محل ما طبيب تحصبل كرده و عالم و آگاه به رموز طب جديد و مدرن وجود نداشت و بيشتر اطبا همانها بودند كه معلومات و آگاهيهايشان از كتاب (تحفه حكيم مؤمن) بالاتر نبود و دواهايى هم كه تجزيز ميكردند از روى مندرجات كتاب (محزنالادويه) بود. من كتاب اخير را حدود شصت سال پيش در خانه مرحوم حاج شيخ محمد شريعتمدارى فرزند مرحوم ملاحسينعلى ديدم و خيلى خوشحال بودم كه ميتوانم آنرا بخوانم بدون آنكه بدانم فايدهاش چيست. مطلبى كه ذكرش لازم ميآيد اعتقاد مردم به اطباى قديم و حكيم باشيها بود. هيچ طبيبى حقالمعاينه يا ويزيت معينى نداشت و گاهى مريضها پنج شاهى يا ده شاهى لاى نسخه روز قبل ميپيچيدند و به طبيب ميدادند ولى اصولاً حكيم باشيها نظرى به پول نداشتند و از فقرا و مستمندان هم پول مطالبه و قبول نميكردند. قديميترين طبيبى كه نامش گاهى بهعنوان طبيب حاذق برده ميشد مرحوم ملاغلامرضا تفتى مقيم تفت و بعد از آن در شهر يزد مرحوم شيخ اسماعيل مهرجردى و مرحوم دكتر حافظى معروف به حافظالصْحْه و دكتر محمد طاهرى پزشك بيمارستان دولتى بودند كه مريضهاى سخت را از زارچ نزد آنها رجوع ميدادند و در زمان صباوت من مرحوم ملاحسينعلى و سپس مرحوم حاجى عبدالرحيم منتظرى معروف به (حاجى قناد) منحصراً با اعتقاد راسخ به نظر قدما طبابت ميكردند. زنهايى هم بودند كه در اثر تجربه به درمان بيماريهاى كودكان و گاهى بزرگترها ميپرداختند و داروهاى مختلفى برحسب تشخيص نوع بيمارى تجويز مينمودند. عدهاى از سلمانيها نيز گذشته از اصلاح سر و ريش و كيسهكشى، كندن دندان با انبرهاى مخصوص بلند و ختنه اطفال ذكور به طريق سنتى عمل ميكردند. تشخيص مزاجها و دانستن خواص گياهان دارويى بيشتر بوسيله تجريه حاصل شده بود و بسيارى از آنها هنوز هم به قوت خود باقى است و مورد استفاده قرار ميگيرد بايد باور داشته باشيم كه اين تجربهها خاص يك محل يا منطقه نيست كه مجموعهاى است از دادن داروها و انجام درمانها، تجويز رژيمها و پارهاى از اعمال خرافى. پنج شنبه 24 اسفند 1398برچسب:, :: 7:56 :: نويسنده : محمد حسین کریمی
سوخت و منابع سوخت در قديم پيش از آنكه مصرف نفت و مشقات آن فراگير شود سوخت منازل براى طبخ غذا و مصارف ديگر عبارت بود از درمينه وخليشه كه به آن هيزم يوشن هم ميگفتند و قيچ و گاهى كنده و چوب و طاق. هيزم خليشه و درمينه را بعضى از ساكنين مزارع بخش خضرآباد از كوههاى پيشكوه جمعآورى و با طناب به صورت لنگه بسته از كوه تا جاده مالرو بر پشت خويش حمل و درجايى كه يار گيرشان ميتوانست با يار رفتوآمد كند دو تا از آن لنگهها را بر يك الاغ بار و براى فروش به شهر و آباديهاى اطراف ميآوردند.
بوتههاى بيابانى و كوهستانى يكى از منابع انرژى بشر در ادوار مختلف بوده است. از كوههاى مزرعه صدر و حوالى ندوشن نيز درمنه و خليشه را كه توسط هيزم كنهاى حرفهاى جمعآورى ميشد توسط شتر دارهاى خودى و بيگانه درمعرض فروش قرار ميگرفت قيچ را نيز يا از پشت زرود و ييلاق ندوشن يا از كوههاى دوكالى در چند فرسخى خرائق شتر دارها به وسيله شتر در دسترس خواهندگان قرار ميدادند كاسبهايى مانند: حمامى، نانوا، ررنگرز، قناد و آشپز هميشه سروكارشان با هيزم و هيزمكن بود كه در تابستان تعدادشان به حداقل ميرسيد، اگر چيزهاى ديگر از مايحتاج را در تابستان براى زمستان ذخيره و پسوغن (پس آكند) مينمودند هيزم را در زمستان براى تابستان بايد ذخيره ميكردند، بودند كسانى كه پولشان به يك بار هيزم نميرسيد يا محلى براى ذخيره نداشتند زندگى كوچكى داشتند كه اطاق و مطبخ و حس و كاهدان و هيزمدانشان در يك عمارت خلاصه ميشد اگر ميتوانستند يك لنگه هيزم ميخريدند وگرنه بعضى از شاگردى كارها و كارگران بخش كشاورزى كه در زمستان كار برايشان كم بود در روزهاى بيكارى به ريگزارهاى سمت جنوب محل ميرفتند و در آنجا بوتههاى متراكم از سيخهاى نازك توخالى بلند به نام سيس و خارهاى مختلف را جمعآورى و پشته بسته براى سوخت به منزل حمل ميكردند و بعضى كه ريگزارها را درنورديده به دشتهاى حوالى چرخاب ميرفتند و بوتههاى كوچكى از درمنه و كليفون و بعضى از خارهاى ديگر و ديگر بوتهها كه من نام آنها را نميدانم هرچه كه به كار سوختن ميآمد سوخت دو سه روزه منزل را جمعآورى و بر پشت خويش حمل و به خانه ميآوردند و با چنين هيزم ترى به طبخ غذا ميپرداختند و اگر ميخواستند از آتش براى گرم شدن استفاده كنند چه اندازه دود به چشمشان ميرفت تا ؛آتشى روشن كنند خدا ميداند. كسانى كه گاو، شتر، الاغ يا باغ و درختى داشتند كارشان سكه بود. گاودارها تاپالهها را جمعآورى و آنها را خمير كرده به صورت گرده گرده به ديوار رو به آفتاب سر طويله يا پشت بام ميچسبانيدند و خشك شده آنرا به مصرف سوخت ميرسانيدند شتردارها نيز از فضولات اشتران هنگام ضرورت سوختى در دسترس داشتند. الاغدارها نيز همچنين در زمان ناچارى راه به جايى ميبردند و اما باغدارها معروف بود كه هركس ده اصله درخت انار داشته باشد خانهاش بيهيزم نميشود. كسانى كه پسر گوله ورچين داشتند خيالشان راحت بود چون كه روزى دو سه دفعه پسرشان توبره خود را به گردن ميانداخت و در امتداد راههاى پررفتوآمد توبره خود را از فضولات مراكب و بارگيرهاى عابر از قبيل اسب و الاغ حتى تاپاله گاو جمع و پر ميكرد كه آنها را خشك كرده و به مصرف سوخت ميرسانيدند. از گاو هم مانند الاغ براى بردن بار استفاده ميكردند. نوشته علياصغر مهاجر كتاب زير آسمان كوير، گوياى اين مطلب است: (معروفترين لقب شهر يزد دارالعباده است اما به نظر ما چنين رسيد كه درهمين دارالعباده گاو را حيوانى شايسته احترام و مقدس ميشمارند منتها نه از آن مقدسهاى بيعار و بيكار كه حاشيه گرد و ميانه خور باشد از گرده او هم مثل هر حيوان ديگر بار ميكشند و لحظهاى آرامش نميگذارند اما شأن او را كمتر از خر نميدانند و پالانى به قاعده بر پشت او ميگذارند و به كارش ميكشند شايد نخستين مردمى كه به شأن گاو پى بردند و شرمندگى او را از برهنگى دريافتند مردم يزد بودند مسافرى كه در همه عمر خود گاوها را لخت و عريان ديده است چون به يزد ميرسد و گاوان آن ديار را دركسوتى آبرومند ميبيند. بياختيار دست به طرف سر ميبرد تا كلاه بردارد و اداى احترام كند) ولى امروز الاغها را هم كم به باركشى واميدارند تا چه رسد به گاوها. در آن دوران كسى در خانه بخارى ولو هيزمى نداشت، شايد در قسمت ساختمانسازى گفته باشم كه تنها يك اتاق هنگام ساختن بخارى ديوارى برايش منظور شده بود كه آنهم هنوز كه هنوز است به همان حالتى كه ابتدا با گچ سفيد كرده بودند، همچنان سفيد مانده است. خيليها از آتش كنده و هيزم و نرمه كه در اجاق يا تنور سوزانيده بودند در منقل يا كلك براى گرم كردن خود بهطور موقت استفاده ميكردند. كرسى گذاشتن مرسوم نبود، علاوهبر آنكه كرسى با منقل خطرناك بود كسانى كه بتوانند لحاف مناسب براى كرسى تهيه كنند كم بودند علتش آنكه نزديكى محل به شهر با آن همه امتيازات اين عيب هم داشت كه از صدمات وغارت عساكر مهاجم كه يزد را در محاصره ميگرفتند در امان نبود به خصوص كه در كنار مسير قرار گرفته و از دو طرف سپرى بود براى كنار نشينان كه سختيها و گرفتاريها و پرداخت سبور ساتها را او مجبور به تحمل بود و هنگام بهره بردن چون از توان افتاده و ناى حرف زدن نداشت بهرهها را ديگران ميقاپيدند. كشاورزان روزهاى آفتابى ز مستان را بر پهنا و در سينهكش آفتاب خود را گرم و به گپ زدن خويش را سرگرم ميكردند و بسا كه شبها را براى گرم بودن داخل كاهدان در كاه ميخوابيدند وسط كاهها را گود و شال كاهكشى چهار تخته را بر كاه پهن و هنگام خوابيدن گوشههاى آنرا بر چادر شب روى خود ميكشيدند.
يكى ديگر از مواد سوختى زغال بود كه براى مصارف مختلف از آن استفاده ميشد قليان در دوره قاجاريه رونق خاصى يافته بود بهطورى كه هيچ مجلسى از آن خالى نبود. متمكنين حتى درهنگام حركت چه پياده و چه سواره از كشيدن قليان صرفنظر نميكردند و آن را نشانه تعين ميدانستند. قبل از آنكه چاى جزو نوشيدنى همگانى و همهجايى درآيد در دستگاه صاحبان زر و زور يك نفر به عنوان آبدار موظف بود هميشه آتش موجود براى سر قليان ودم كردن چايى داشته باشد. دم كردن چايى در اوايل باتشريفات خاص خودش انجام ميگرفت. شتردارها اكثر در فصل زمستان به هيزم و زغالكشى ميپرداختند آنها به مناطق دورتر ميرفتند و هيزمهاى مغزدارتر در دسترس مردم قرار ميدادند. هيزم خليشه و درمنه مزرعه صدر و قيچ زرود و درحول و حوش ييلاق ندوشن معروف و هيزم قيچ دامنه كوههاى دوكالى درحوالى خرائق و هيزم چوب مانند طاق و زغال طاق ازهيزم بندها و زغال سوزانهاى اطراف ساغند و زغال بادام ازكوههاى رباط پشت بادام مشهور بود. هيزم رمس (Romece) نيز كه از هيزمهاى خوش سوز و داراى آتش پردوام بود از ريگزارهاى اطراف ساغند جمعآورى ميشد. چون زغال حاصل از چوب رمس حرارت بيشترى توليد ميكرد، آهنگرها از آن زغال براى نرم كردن آهن در كورههاى مخصوص استفاده ميكردند. زغال را در منقلهاى فلزى از ورشو، برنج، آهن وحلبى دوتاى اول را نهاده در سينى از جنس خودشان و آهنى را قرار دارده در سينى مسى قلعاندود و چهارمى سينى سر خود آتش ميكردند. زغال نيم آتش گرفته را درتنوره (وسط) سماور مسوار روسى يا برنجى اصفهانى و ورشو بروجردى كه بين دو جداره داخل و خارجش پر آب كرده بودند ميريختند و لولهاى از حلبى يا برنج به نام بوق سماور بر سر آن قرا ميدادند تا آب آن به جوش آيد. آنگاه آب جوش را در قورى چينى يا روسى جاى داده مقدار لازم چاى خشك را كه در قوطيهاى محتوى يك رطل هندى (454 گرم) يا يك گيروانكه روسى (تقريباً معادل پنج سير) چاى خشك بود و ابتدا قيمت آن كه يك تومان بود يك تومان هم پول در داخل داشت همانگونه كه پودرهاى پاك كننده هم در اوائلى كه به بازار آمد چند قسم چيزى درداخل يا جايزهاى در كنار داشت. سماورها معمولاً زائدهاى از جنس خود داشتند كه حلقه مانند بر سر آتشدان آنها محكم و چنبره ناميده ميشود قورى محتوى چاى را بر سر اين قرار ميدادند تا دم بكشد. در مجالس عمومى مانند روضهخوانى يا عروسى چاى از اهم وسايل پذيرايى بود. سال 7031 كه مدرسه ابتدايى در زارچ تأسيس شد يك دستگاه بخارى حلبى هيزمسوز هم جزو ملزومات آن بود كه در يك كلاس منحصرش از آن استفاده گردد، تا سال 5231 هنوز از نفت براى طبخ غذا استفاده نميشد. در آن سال عدهاى از راه قاچاق براى زيارت به كربلاى معلى رفتند قبل از آن هم دو دسته ديگر مشرف شده بودند دسته اول يك گروه دوازده نفرى چون به صورت قاچاق رفته بودند، هنگام بازگشت دستگير و مدتى در شهر خانقين در حبس توأم با كار بودند. كار آنها پيچيدن فتيلهها از ريشههاى زائد نخل (درخت خرما) و تحويل دادن به سر كارگرشان بوده است. يكى از آنها كه از زير كار درميرفت و هنگام تقسيم آش جيره غذايى يك كمچه اضافى درخواست ميكرد سركارگر خطاب به او گفته بود (آش دو كمچه كار ما كو) از آن به بعد اين جمله را به عنوان مثل به كار ميبردند. دسته دوم كه چهار نفر از زارچ بودند در حوالى مرز كردستان به راهنمايى و راهبرى يك نفر از كردان مرزنشين با مرزداران خط مرزى مصادف شدند چون راهنمايشان سوار بر اسب فرار كرده بود آنها كه همانجا ايستاده بودند دستگير و مرحوم محمد شيخ رضا چون در پشت سر اسب راهنما ميدويد، ايست مأموران را نفهميده دويدن را ادامه داد، از سوى مأموران به سمت او تيراندازى كردند و تيزى به پايش اصابت كرد كه چون دير به بيمارستان منتقل شد يا بعلل ديگر استخوان پايش را تا كاسه گاه قطع كرده بودند. از سال 5231 در عبور از مرز خيلى سختگيرى نميشد لذا چنددسته براى زيارت به كربلا معلى مشرف شدند و در آنجا تحت حمايت آيات عظام مقيم نجف اقامت يك ماهه گرفتند و هنگام بازگشت دو چيز را به عنوان سوغات آوردند كه پيش از آن در محل سابقه نداشت يكى چراغ خوراكپزى پريموس سوئدى و ديگرى ظروف آلومينيومى شامل قابلمه، كترى، دبه و انده ظرف روغن خوراكى، از آن تاريخ كمكم مردمى كه با اين دو پديده آشنا شده بودند، از هركجا بود آنها را بدست آوردند و مورد استفاده قرار دادند و چون از لوازم خانه محسوب ميشد جزو جهازيه نوعروسها نيز قرار گرفت. در مسافرتهاى ييلاقى يا زيارتى اول چيزى كه درته دله ابزار و وسايل قرار ميگرفت چراغ پريموس بود كه اجزايش از هم جدا ميشد وبعد قابلمه و كترى و نبات و چاى بر روى همه قرار ميدادند كه احتمالاً بوى نفت نگيرد، پس از چندى نوعى از آن در ايران هم ساختند كه طولى نكشيد جاى خود رابه چراغهاى فتيلهاى داد كه از آن چراغها كم خطرتر و بيسروصدا بود، چون گازهاى كپسولى و برق گران تمام ميشد، مخصوصاً در زمستان از چراغهاى فتيلهاى چه در زير سماور يادر پختن غذا و علاءالدين به عنوان بخارى استفاده ميكردند. نفت سفيد يكى از اقلام مهم سوخت خانگى را تشكيل ميداد. اكثر آبگرمكنهاى منازل كه در عرض سال از آن بهرهبردارى ميشود نفتسوز است. بخاريهايى كه در زمستان براى گرم كردن اطاق يا اطاقها بكار ميرود هنوز به گازسوز مبدل نشده چون استفاده از گاز كپسولى صرفنظر از بودجهاش بدست آوردنش هم آسان و سهل نيست. خانههايى كه داراى شوفاژ باشند و گازوئيل استفاده نمايند كم است مخصوصاً در قسمت خانههاى قديميساز كه مشكلات فراوان دارد. دو شنبه 21 اسفند 1398برچسب:, :: 21:56 :: نويسنده : محمد حسین کریمی
قاليبافى بعد از فوت مرحوم شيخ محمد امام)امامى) از مرحوم شيخ على اكبر بحرينى سومين پسر مرحوم شيخ حسن كه در زمان حيات برادران در شهر يزد به تحصيل اشتغال داشت و در همانجا ازدواج كرده بود، براى امامت مسجد جامع به زارچ دعوت كردند. وى دعوت را اجابت نمود و در زارچ مقيم شد. چون خانواده ايشان به قاليبافى آشنايى داشت اولين دستگاه قاليبافى را با نقشه و طرح يزدى در زارچ ايجاد كردند ليكن بواسطه اشتغال اهالى به نساجى از اهل محل كسى استقبال نكرد. اوايل سال 9231 ش در اثر جريانات سياسى ناشى از ملى شدن نفت بازار شعر بافى دستباف كساد شد بطوريكه دستآورد آن بدون ارزش افزوده به قيمت نخ اوليهاش كه اكثر نسيه كارى هم بود بفروش نميرفت. در بين دهه 30 و 40 هرچند كمى بهتر شد ليكن نون و كُمى هم به قناعت ميگذشت و اين شعر قديمى كه (هر كه تندش بافت نون شب نداشت هركه كندش بافت مرد از گشنگى) را در اذهان تداعى ميكرد. اين پيشامدها گروهى را به فكر مهاجرت انداخت ليكن چون شهر يزد هم شغل عمده نساجى بود و دچار بحران و زمان تحول دستگاههاى دستى به ماشينى كه با كمك اصل چهار آمريكايى كارخانه بافندگى نيمه ماشينى بكار افتاده بود و نساجى بسمت ماشينى شدن پيش ميرفت. اين موقع مهاجرت تعدادى به شهر دارالايمان قم و بيشتر به دارالخلافه تهران منتهى ميشد، در اين بين مرحوم حسين خان.1 كه جوانى متدين و مذهبى بود و در اذان گفتن هم سابقه داشت به شهر قم مهاجرت و خادم مسجدى در كوچه حاجى زينل شد. فرزندانش ابتدا به شاگردى با بافتن قالى ابريشمى آشنا و مهارتى حاصل كردند كه يكى از آنها به دعوت عموها مدتى در زارچ دار قالى بربار و به تعليم ديگران پرداخت تا اينكه بعضى از آنان خود توانستند بربار كردن دار قالى و سرپرستى بافندگان را بعهده بگيرند. كمكم بافتن قالى ابريشمى ظاهراً به سبك قم در زارچ متداول گرديد. در عرض بافتن قالى ابريشمى قالى بافى از نخ پشم (خامه) از نخ كرك و گاهى كرك و ابريشم (گل ابريشم) نيز بافته ميشود كه گروهى به آن مشغولند. شنبه 19 اسفند 1398برچسب:, :: 21:56 :: نويسنده : محمد حسین کریمی
مراسم سيزدهبدر روز سيزدهم فروردين مردم بويژه جوانان، نوجوانان به باغ و كشتخوان كه به آن صحرا ميگويند روى ميآورند در شب سيزدهبدر تدارك غذاى روز را ميبينند و ملزومات آنرا فراهم ميكنند و مراسم چاى را مفصل برگزار و ناهار را به آنجا ميبرند و صرف مينمايند و در پسينگاه به كشتزار ميروند و هركس به نيتى سبزه را كه بيشتر بوته جو يا گندم است گره ميزند و هنگام گره زدن سبزه ميخواندند:
سيزدهبدر چارده به تو سيزده را كردم تو كدو درش گرفتم با جودو بحق پير قدقدو سبزى تو ا ز من زردى من از تو و دختران دم بخت كلمات ديگرى بر آن ميافزودند.
از چهل و پنجم تا چندين روز بعد كه توتهاى پيش رس سرتاسر شاه جوى ميرسيد هر روز عصر آنها كه وقت و فرصتى داشتند براى خوردن توت كه آنرا توت باد ريزه ميگفتند و با مختصر تكانى از درخت ميريخت ميرفتند، استقبال كودكان و نوجوانان بيش از سايرين بود. سه شنبه 15 اسفند 1398برچسب:, :: 21:52 :: نويسنده : محمد حسین کریمی
خرافات خرافات را اينگونه تعريف كردهاند (سخنان پريشان و نامربوط كه قابل قبول نباشد لغتنامه دهخدا(. ولى بايد اعتراف نمود كه همين سخنان پريشان و نامربوط كه امروزه قابل قبول نيست روزى مقبوليت عام داشت و جوامع بدوى با اعتقادى راسخ آنها را باور داشتند. خرافات كه امروز هم بسيارى از آنها به قوت خود باقى است، ريشه در اعتقادات پزشكى قبايل اوليه دارد كه برخى از آنها بعدها رنگ به ظاهر مذهبى بخود گرفته است و دستهاى نيز از فرهنگ و سنن جوامع سرچشمه ميگيرد. روى هم رفته خرافات را ميتوان تحت چند عنوان خلاصه نمود: الف براى رفع چشم زخم به چند كار مبادرت ميشد منجمله؛ چه چين (چشم چين) در كردن: بر اين باور كه چيزى از مريض در نظر شخصى خوشآمده چون به نظر اعجاب در او نگريسته، او را چشم زده است. اگر يك شيئ خوردنى از چشم زننده به خورد چشم خورده داده شود چشمزدگى برطرف و مريض معالجه خواهد شد. از طرفى نميخواستند به كسى توهين شود و مستقيماً بدر خانه مظنونين به چشم زدن بفرستند زنى را ناشناس به كليه خانههاى محله ميفرستادند كه او را چهچين ميگفتند. (چشم چين) براى اينكه شناخته نشود با چادر و روبنده سرتا پا پوشيده حتى به مچ دستش هم دستمال ميبست در يكدست زنبيل و دست ديگر در تسمه زنجير دانه ريز اردكانى با چوب دستى كه آنهم حكمتى داشته است (زنجير خاص مريض مرد و چوب دست به مفهوم اينكه مريضزن است) به خانهها سرميزد و از هر خانه موادى مانند قند و نبات و نمك و نخود خام، برنج و ساير بقولات دريافت ميكرد، چون بچهها كسى را به هيئت غيرمتعارف ميديدند در عقب سرش جمعيت ميكردند و ميخواندند: (هاى چه چينه گوله ور چينه(. شايد يكى از فلسفههاى زنجير و چوبدست دور كردن و ترسانيدن بچهها بوده است. وى پس از خاتمه مأموريت فرآوردههاى خود را به خانواده مريض تحويل و اجرت خود را دريافت ميداشت. براى رفع چشمزخم كودكان با جمع كردن سيخهاى هيزم از كوچهها كه آن زمان فراوان بود در سر چند كوچه آتش روشن ميكردند و تخم مرغى را كه بچه نابالغى بنام اشخاصى كه نام ميبردند با زغال خط خطى ميكرد آتش ميكردند و پس از پخته شدن آنرا به زير ناودان رو به قبله ميزدند و با اسفند سوخته كه در آتش آن دود كرده بودند به كمك ماسورهاى از نى نازك كه بر نرم و تر كرده زغال آن ميزدند به صورت و پيشانى بچه خال ميگذاشتند. ب اعتقاد به جن و ترس از آن: ترس از جن به قدرى در دلها قوى است كه حتى عامه مردم از بردن نام آن نيز اكراه دارند. اسامى آنها (اونا و ازما بهترون و...) ناشى از اين امر ميباشد. اين موجودات در تاريكى، بيغولهها، خرابهها، حمامهاى كهنه و قديمى و شبها در زير درحتها زندگى ميكنند. اكثر در شبها از كمينگاه خارج شده و سبب بيماريزائى ميگردند. جن از چاقو، سوزن و بسما (رنگ مذهبى مسئله) ميترسد و ميگريزد. گذاشتن چاقو در قنداق نوزادان و يا بر بالين زن زائو و همراه داشتن سوزن يا سنجاق در گوشهاى از لباس يا به اصطلاح بسما گرفتن و نظائر آن همه ناشى از اين اعتقاد است. اصطلاح (فلان مانند جن از بسما ميگريزد) از همين اعتقاد سرچشمه ميگيرد. جادوگران دوران كهن و جنگيران زمان حاضر كارشان اين بود كه با اوراد و اذكار و ادعيه و بكار گرفتن آهن و آلات تيز جن را از بدن بيمار دور كنند. اين شيادان با استداده از اعتقادات مذهبى و باورهاى سنتى مردم بر اين خرافه دامن ميزنند. عامه مردم بسيارى از بيماريهاى عصبى خاصه آنهايى را كه با تشنج و هذيان همراه باشد، جنزدگى دانسته و ابتدا به سراغ جنگير و دعانويس و سپس به سراغ پزشك ميروند. با چاقو خط كشيدن بدور بيماران صرعى در موقع تشنج بدين دليل است كه ميخواهند با ايجاد ترس سبب فرار جن گردند. حمل چاقو و سوزن جنبه پيشگيرى و گرفتن دعاهاى سبك و سنگين جنبه درمانى دارد. اين اصطلاح كه (فلان بيمارى دعايى است دوايى نيست) از همين مقوله است. اعتقاد به وجود عول نيز رواج داشت و معتقد بودند كه غول بيشتر در بيابانها مسافر تنها را از جاده به در ميبرد و او را همدم خود ميكند و براى اينكه او نتواند فرار كند كف پاى او را بوسيله ليسيدن نازك ميكند تا مانع از حركت با دو پا و فرار او گردد و اگر سوزن جوالدوز را در گوش غول كه ايشان را به كول گرفته است فرو برند تبديل به خر سفيد ميگردد. شخصى را هم معرفى ميكردند كه خر سفيدى خريده و سونى در گوشش ميبيند ندانسته آنرا بيرون ميكشد خر تبديل به غول شده و فرار كرده است. اسفند دود كردن هر صبح شنبه هم مراسم و اذكارى داشت. در ضمن اينكه دانههاى اسفند را يكى يكى با دو انگشت نرم كرده در آتش ميريختند و ميگفتند: اسفند اسفندونه اسفند سى و سه دونه از همه خويش و همه بيگونه (بيگانه) بتركه چشم حسود، شنبه زائيده يكشنبه زائيده... تا جمعه زائيده و زيادى اسفندهاى آماده كرده را يكباره در آتش ميريختند. قديميها مقدارى اسفند را در وسط يك خشت خام در آتش ريخته و همچنين مقدار كمى نمك در چهار گوشه خشت افشانده بيرون از خانه در سكوى كنار درب يا كنار كوچه نزديك درب خانه قرار ميدادند در حاليكه قسمتى از كوچه را جارو زده و آبپاشى كرده بودند. دانههاى اسفند تر را به نخ ميكشيدند و به اصطلاح ميپتكاندند.1 آنرا كمى شبيه پنجههاى دست افتاده بنام (پنجه) و با كاف تصغير (پنجك) در ميآوردند و براى رفع چشم زخم در نظرانداز خانه يا اطاق نوساز يا حجله عروس نصب ميكردند. اكنون شكلهاى ديگرى براى آن ابداع شده است. قريب صدسال پيش با دانههاى شيشهاى ريز رنگين آنرا تهيه و از جمله تزئينات اطاق عروسها بود. همان سان كه دانههاى درشت آن بنام دستينه، زينتبخش مچ دست دختران كوچك ميشد كه بهآن دلخوش داشتند و نيز با دانه سياهى كه نقطههاى سفيد داشت بنام (چَش ما مكن = چشم مامكن) به رشته كشيده، زينت سينه و گردن ميكردند. دانه مذكور به پيش كلاه بچه پسرهايكوچك هم دوخته ميشد. گاهى چند پوسته تخم ماهى (گوشماهى) هم اضافه ميكردند. ماه گرفتگى خالهاى بزرگ سياه به مقدار كف دست خردتر و بزرگتر كه در بشره بعضى باشد گمانشان بر اين است كه هنگام ماه گرفتگى (خسوف) هرگاه زن حامله هرجاى بدن خود دست بسايد همانجاى تن جنين سياه ميشود كه آن را ماه گرفتگى ميگويند. دو شنبه 14 اسفند 1398برچسب:, :: 21:47 :: نويسنده : محمد حسین کریمی
لغتها لغتهايى كه در ذيل عنوان ميشود به واسطه نزديك بودن محل باشهر ممكن است لغت خاص نباشد، بعضى از آنها تغيير يافته كلمه اصلى است كه به صورت ديگر درآمده وبعضى ديگر قسمتى از فرهنگ عمومى ميتواند محسوب گردد: آرا = سالم خوب آزر = اذيت آزار آزار = مرض مزمن و لاعلاج آزگار = آرزومند آب مختاره = آب پنجه پيش از نوروز يا پنج روز پيش از نوروز آش و لاش = لت و پار آلِش = عوض اپو = تمام شدن چيزى اپو شد = تمام مصرف شد اسبل = سپرز طحال امبار = دفعه ديگر اين بار اندَه = ظرف روغن از مس كه در مسافرت با زنجير گردنش آن را به خورجين مركب ميآويختند، شعرى هم كه در آن به كلمه انده اشاره دارد گفتهاند: پرسيدم از پلو كه چرا روغنت كَمَه آهى كشيد و گفت درِ انده محكمه. انگور توره = تاجريزى عنبالثعلب اوزون = خمير مايه تهيه شده براى نان خانگى اوزيپو = غذاى آبكى كممواد چاى كمرنگ اوسار = افسار = واوسال اُرُسى = كفش چرمى پشت بسته نوعى از درهاى قديم اختلاط كردن = صحبت و درد دل با هم گفتن اَرَرُك = نوعى گهواره ساده پارچهاى اَخوه = خميازه = كشيدنش مجازاً خواهان چيزى بودن اِسَْك = فك اولنگون = آويزان اَيبَر = اكبر اَيبَرشاه شدن = خود را به نفهمى زدن اسمارك = چلپاسه اوگاه = تهيگاه اشتى = وسيلهاى كه با آن پشم و قژو كرك ميرشتند بائو = بازو بال = بازو بال نيست = قبول نيست بادگاه = گيجگاه باد گلو = آروغ بارش = باران باديه = كاسه مسين بزرگ بازيار = نام مرغى است به اندازه گنجشك، مثلى هم دربارهاش گفتهاند يكى گفت بازيار مرغ بيآزارى است گفتند احوالش را از كرمهاى لب آب بپرس بالا بلند = نام مار در شب بافه = باوه = دستهاى از بوته درو شده بِجِْه = بدو بپر از جهيدن بالا آوردن = قى كردن استفراغ بپنوس = بنشين (در موضع پرخاش و تعرض( بزنگاه و سر بزنگاه = موقعيت مناسب بد و بيراه = فحش و سرزنش بَشن = اطراف سطح عمودى بق بغ كرده = ناراحت خاموش بُم = عادى بودن براى انجام كار بك = قورباغه بَوز = زنبور بِل و بِهل = بگذار و فرصت بده بيدرد = تنبل بيز = تاب و بيز خوردن = تاب خوردن بيرين = داخل درز و شكاف بيرينه = قاچ هندوانه و خربزه بيخيال = لاابالى بَرز = آلتى چوبى الوار مانند دندانه دار كه بند آنرا بر شانه افكنده بر زمين تازه كاشته غلات ميكشند تا صافتر شود (اگر بشود گفت ماله كشاورزى( پابند = مقيد و گرفتار پاتيل = ديگ بزرگ مسين نصب شده روى كوره يا اجاق پاپيل افتاده = توجهى از غمخوارى به او نشده پاطوق = پاتوغ = محل نشستن شخص يا اشخاصى در وقت معين پاشنه گرد = جاى پاشنه در پاسر پاسار = انتهاى زمين مزروعى يا باغ پته = فته پاردم سائيده = فحشى در معنى بسيار زشت، به معنى دنبال افسار هم گفته شده (حافظ پاردمش دراز باد اين حيوان خوش علف(. پچل= آلوده مخلوط با كاه و خاك و شن پخمه = سنگين كار و نا زَرَنگ پُر = مملو بسيار پس خو = كمين پتكين = كمى آرد يا چيزهاى نرم ديگر یک شنبه 13 اسفند 1398برچسب:, :: 21:28 :: نويسنده : محمد حسین کریمی
مكتب قبل از بحث درباره تاريخچه نظام جديد آموزش و پرورش و مطالعه سوابق نهادهاى آموزشى آن به شكل امروزى لازم است با بررسى سابقه فعاليت مكتب قديمى كه به عنوان زيربناى تعليم و تعلم در تاريخ آموزش و پرورش و برنامههاى آن مطرح است خاطره بزرگمردانى را گرامى بداريم كه مشعل علم و دانش را در اين ديار برافروخته و در مقام پاسداران نور با تشكيل مجالس درس و تأسيس مكاتيب قديم به عنوان نخستين آموزگاران در حيات معنوى مردم ما متجلى شدند. اين گروه با سلاح علم و دانش مبارزه با جهل و بيسوادى را آغاز نمودند و بعنوان پيشاهنگان نور عليه ظلمت فرهنگ را در اين سامان پى افكندند و با تحمل مشقات فراوان و با مقابله با سختيها دانش متداول زمان را به علاقمندان انتقال دادند و همچنين بر روان كسانى درود بفرستيم كه در راه نيل به اين هدف مقدس كمكهاى مالى نموده و وسايل آموزش در اختيار افراد مستعد و دانش پژوه قرار دادند، هر چند تاريخ تأسيس نخستين مكتب و شناسائى اولين مكتبدار در شهر ما مقدور نيست بطور مسلم تدريس قرآن در مساجد يا در خانه مكتبداران صاحب علاقه همواره داير بوده است و هنوز هم كم و بيش داير است كه اكنون توسط زنان اداره مىشود. از آنجا كه تا كتابتى نباشد خواندن به مفهوم منظور صورت نمىپذيرد، دور نيست كه نوشتن نيز در بعضى از اين مكتبها تعليم داده مىشده است.1 مكتبى كه خواندن و نوشتن را فقط به پسران تعليم مىداد مانند بسيارى از جاهاى ديگر در مسجد تشكيل مىشده است تا اينكه براى حفظ حرمت مسجد شخص خيرى عمارتى نسبتاً كافى براى مكان مكتب وقف نمود، اين عمارت در مسير اولين خيابان شمالى جنوبى قرار گرفت، گويا دو سه مترى از يك گوشه آن مانده است علاوه بر آن مقدار پنج جره آب قنواتين = قناتين شور و شيرين شهر زارچ و بيش از پنج قفيز (5هزار مترمربع) زمين مزروعى بر مكتب وقف نموده بودند كه مكتبدار كشت و زرع نمايد و از محصول آن امرار معاش نمايد. اين مقدار آب و زمين براى اعاشه يك خانواده متوسط آن روز كافى بود و عاملى بود كه فرزندان فقرا نيز در صورت تمايل در مكتب پذيرفته شوند و شاهد صادقى است بر ميزان علاقمندى مردم ما به دانش آموزى و تعليم و تعلم كه آسودگى خيال معلم و رفاه او را ضمن مطالب ذكر شده منظور داشتهاند و اين كمكها باعث آن نبود كه بمناسبتها، تعارفى مكتبدار فراموش گردد. حدود صدسال پيش داير كردن مكتب بسيار آسان بود و مخارج چندانى براى دايركننده آن پيش نمىآورد كما اينكه هنوز هم مكتبهاى تعليم قرآن كه مكتبدار آن زنها مىباشند در خانهها تشكيل مىگردد. مكتبخانه از خود فرش نداشت هر كودكى جهت نشستن خود يك تشكچه از منزل مىآورد و آن تشكچه:ها هميشه جاى كودكان را معين مىنمود، از حصير و پلاس كهنه و تشكچهها دور تا دور اطاق مكتب كنار ديوار مفروش مىشد و شاگردان روى آنها مىنشستند.
در زمستان در منقلى گلين مدور كه از گل درست شده بود (كلك) و گاه از ته تاپوى كوچك شكسته مقدارى خاكه زغال مىريختند و با قرار دادن مقدارى آتش و شاخههاى نازك بر روى آن وسيلهاى براى گرم كردن دست و پا بطور نوبتى تهيه مىكردند. كسى نمىبايست آتش را به هم بزند زيرا زودتر تبديل به خاكستر مىشد و گاهى بعضى اطفال از منزل قدرى هيزم يا چوب مىآوردند و الو مىكردند. بديهى است وسيله گرم كردن مكتب همين كلك آتش بود. از ميز و صندلى خبرى نبود، مكتبدار در رأس اطاق روى تشكچه مخصوصى كه در جلو آن يك جعبه و چيزى نظير آن و بمنزله ميز معلم بود مىنشست و جهت حفظ انتظامات و تنبيه شاگردان هميشه چوب بلندى در كنار خود داشت در حقيقت اثاثيه مكتب منحصر بود به يك عدد تشكچه و يك جعبه و چند تركه و گاهى نيز يك دستگاه فلك كه براى كتك زدن و تنبيههاى سخت بچهها بكار مىرفت. كودكان از اول صبح به مكتب مىآمدند و اغلب تا عصر در آنجا مىماندند و آنها كه منزلشان نزديك بود به منازل خود مىرفتند و بعدازظهر دوباره به مكتب مراجعت مىكردند، آنها كه مىماندند در مكتب ناهار مىخوردند و غذاى آنها معمولاً عبارت بود از نان و پنير و گوشت كوبيده شب مانده و احياناً تخممرغ پخته، كم اتفاق مىافتاد كه شاگردى معلم را در ناهار با خود شريك سازد. كسانى كه در آن زمان اداره مكتب را برعهده داشتند بيشتر آخوند بودند و به آنها (آخوند مكتب) مىگفتند. شنبه 12 اسفند 1398برچسب:, :: 22:43 :: نويسنده : محمد حسین کریمی
كتاب و كتابخانه قبل از مرحوم ملا كاظم فرزند ملا زينالدين از كتابخانه عمومى اطلاعى در دست نيست از قرائن استفاده مىشود كه كتاب بصورت وقف در اختيار علاقمندان قرار مىگرفته است نمونه آن: مرحوم ملا على اكبر معروف كتاب عوالم العلوم دستخط خود را به سال 1250 قمرى موقوفه قرار داده كه عبارت وقفنامه آن چنين است: )بسم اله الرحمن الرحيم، الحمدلله الذى وقف على ضماير العباد و صلىالله على محمد و اهل بيته افضل العباد و لعنته الله على اعدائهم الى يوم المعاد و بعد غرض از تحرير اين كلمات خيريت آيات آنكه وقف صحيح شرعى و حبس مخلد ملى نمودند قربة الى الله و طلباً لمرضاته عاليجناب مقدس القاب فضايل مآب آخوند ملا علىاكبر خلف الصدق مرحمت و غفران پناه آخوند ملا جعفر زارچى اين جلد كتاب از عوالم العلوم را بركافه طلبه علوم از اهل يزد و توابع و توليت آن را مادامالحيوة به نفس نفيس خود و بعد با علم اولاد نسلاً بعد نسل مفوض نمودند مشروط اينكه نخرند و نفروشند و مرهون نسازند (فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الدين يبدلونه قرآن كريم) و كان وقوع ذلك فى شهر جمادى الاولى من شهور سنه1250). مرحوم ملا كاظم متوفى به سال 1249 قمرى عموى ملا على اكبر مذكور صاحب كتابخانهاى شخصى بود كه كتابهاى خود را براى استفاده طلاب زارچ وقف نمود و توليت آن را به مرحوم ملا على اكبر سپرد. دانش خواهى و عمل ايشان در آن روز كه كتابهاى موجود دستنويس و خطى تهيه مىشده و خريدن آن همه را ميسر نبوده عملى ارزشمند محسوب است. از مرحوم حاجى ملاعلى كمال پنج جلد از مجلدات كتاب روضةالصفا تأليف ميرخواند وقف گرديده بود. مرحوم ملاحسين ملا عليرضا باتفاق برادرش مرحوم ملاحسن و پدر زن ملاحسن مرحوم على شيخى و برادرش مرحوم رضا شيخى از جمله كسانى بودند كه با مرحوم حاج محمد كريم خان بين سالهاى 1260 تا 1270 قمرى كه وى در يزد سكونت داشت آشنا شده و به منزل وى رفتوآمد داشتند از اين رو به شيخى معروف بودند. ليكن طريقه شيخيه در زارچ نضجى نگرفت و حتى فرزندان آنها هم بعد از پدر پيرو علماى اصولى و بهاصطلاح بالاسرى بودند. در سال 1347 شمسى كه هنوز قلعه را خراب نكرده بودند مقدارى كتاب در يكى از قلعهها بدست اشخاص متفرقه افتاد كه مقدارى از آن را موريانه فاسد كرده و از آنچه سالم مانده بود كتاب ارشادالعوام از تأليفات مرحوم حاجمحمد كريمخان ركن مهم شيخيه بود متأسفانه من به آن كتابها دست نيافتم و فكر نمىكنم از زارچ خارج شده باشد و اين كتابها غير از كتابهاى كتابخانه مرحوم حاج شيخ محمد حسين بود كه با كتب مرحوم شيخ حسن پدرش در نزد وراث و نوادههاى ايشان شايد موجود باشد. مكان كتابخانه مرحوم حاج شيخ محمد حسين در غرفه سردر آب انبار معروف به خلقاله كه بناى آن به سعى پدر زن و عمويش مرحوم ملاجعفر بود واقع بوده است.
)بسم اله الرحمن الرحيم، الحمدلله الذى وقف على ضماير العباد و صلىالله على محمد و اهل بيته افضل العباد و لعنته الله على اعدائهم الى يوم المعاد و بعد غرض از تحرير اين كلمات خيريت آيات آنكه وقف صحيح شرعى و حبس مخلد ملى نمودند قربة الى الله و طلباً لمرضاته عاليجناب مقدس القاب فضايل مآب آخوند ملا علىاكبر خلف الصدق مرحمت و غفران پناه آخوند ملا جعفر زارچى اين جلد كتاب از عوالم العلوم را بركافه طلبه علوم از اهل يزد و توابع و توليت آن را مادامالحيوة به نفس نفيس خود و بعد با علم اولاد نسلاً بعد نسل مفوض نمودند مشروط اينكه نخرند و نفروشند و مرهون نسازند (فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الدين يبدلونه قرآن كريم) و كان وقوع ذلك فى شهر جمادى الاولى من شهور سنه1250). مرحوم ملا كاظم متوفى به سال 1249 قمرى عموى ملا على اكبر مذكور صاحب كتابخانهاى شخصى بود كه كتابهاى خود را براى استفاده طلاب زارچ وقف نمود و توليت آن را به مرحوم ملا على اكبر سپرد. دانش خواهى و عمل ايشان در آن روز كه كتابهاى موجود دستنويس و خطى تهيه مىشده و خريدن آن همه را ميسر نبوده عملى ارزشمند محسوب است. از مرحوم حاجى ملاعلى كمال پنج جلد از مجلدات كتاب روضةالصفا تأليف ميرخواند وقف گرديده بود. مرحوم ملاحسين ملا عليرضا باتفاق برادرش مرحوم ملاحسن و پدر زن ملاحسن مرحوم على شيخى و برادرش مرحوم رضا شيخى از جمله كسانى بودند كه با مرحوم حاج محمد كريم خان بين سالهاى 1260 تا 1270 قمرى كه وى در يزد سكونت داشت آشنا شده و به منزل وى رفتوآمد داشتند از اين رو به شيخى معروف بودند. ليكن طريقه شيخيه در زارچ نضجى نگرفت و حتى فرزندان آنها هم بعد از پدر پيرو علماى اصولى و بهاصطلاح بالاسرى بودند. در سال 1347 شمسى كه هنوز قلعه را خراب نكرده بودند مقدارى كتاب در يكى از قلعهها بدست اشخاص متفرقه افتاد كه مقدارى از آن را موريانه فاسد كرده و از آنچه سالم مانده بود كتاب ارشادالعوام از تأليفات مرحوم حاجمحمد كريمخان ركن مهم شيخيه بود متأسفانه من به آن كتابها دست نيافتم و فكر نمىكنم از زارچ خارج شده باشد و اين كتابها غير از كتابهاى كتابخانه مرحوم حاج شيخ محمد حسين بود كه با كتب مرحوم شيخ حسن پدرش در نزد وراث و نوادههاى ايشان شايد موجود باشد. مكان كتابخانه مرحوم حاج شيخ محمد حسين در غرفه سردر آب انبار معروف به خلقاله كه بناى آن به سعى پدر زن و عمويش مرحوم ملاجعفر بود واقع بوده است. چهار شنبه 9 اسفند 1398برچسب:, :: 21:47 :: نويسنده : محمد حسین کریمی
ورود اسلام به زارچ
بعد از گسترش دين مبين اسلام مردم زارچ نيز همانند ساير بلاد ايران مسلمان شدند تا قبل از صفويه مردم گروهى از مذهب تسنن و گروهى از مذهب تشيع پيروى مكردند، از كتيبه سنگ مرمر مشهور به (چهل دختران) مربوط به قبر مرحوم على ابن شمس الدين اينگونه استنباط مي شود كه مردم زارچ قبل از صفويه اگر نه همه اكثر شيعه بوده اند چرا كه اسامى اجداد شخص مذكور از اسامى خاص شيعيان ميباشد (بعقيده بعضى با اجداد نگارنده بي ارتباط نبوده است) ليكن درباره اختلاف حيدريها و نعمتي ها برخى معتقدند كه دعواى حيدرى و نعمتى ريشه در عقايد فرقهاى شيعه و سنى داشته است، زير نويس ص 420 كتاب مهاجران توران زمين از نادر بيات برگرفته از كتاب شيراز شهر جاويدان از على سامى چاپ سوم ص 880)قطبالدين حيدر زاوى كه فرقه حيدريه بدو منسوبند و در زاوه خراسان در سنه ششصد و هيجده در گذشته است و آن محل به اين مناسبت به تربت حيدرى معروف شده است) و نيز به نقل از كتاب مهاجران توران زمين زيرنويس ص 420)پارهاى را عقيده براين است كه حيدريان پيرو سلطان ميرحيدرتونى بوودند)تون =فردوس) سلطان قطبالدين حيدر تبريزى)در گذشته به سال 830 قمرى) در شهر بادكوبه متولد شده بود و در شهر تون خراسان رشد كرده و نسبش را به حضرت پيغمبر)ص) مىرساندند) كتاب فوق ص 417)بياتهاى شيراز دريكى از پنج محله حيدرى نشين شهر سكونت داشتند و بنا بر سنت عشيرهاى خويش را تابع شيخ حيدر جد خاندان صفوى مىدانستند و در زد و خورد با نعمتىها شعار حيدر، حيدر سر مىدادند. نگارنده خود در سال 1333شمسى در دهج ناظر بود كه در شبهاى دهه اول محرم سينه زنها دست در دست يكديگر بدينسان كه دست چپ را به كمر بند يا در جاى آن قرار مىدادند كه حلقهاى بوجود مىآمد، دست راستشان را تا فراز آرنج درحلقه ايجاد شده دست نفر قبلى برده براى به سينه زدن آزاد بودند. از اجتماع حلقهاى تشكيل مىشد آنگاه ضمن سينه زدن پاى چپ را نيز هماهنگ با سينه در برابر پاى راست به زمين مىزدند و همزمان بدن را نيز به جلو متمايل مىكردند. ذكر عدهاى از آنها معمولاً سرگروهها حيدر و ذكر گروهى ديگر در پاسخ صفدر بود كه اذكار نيز با ساير حركات هماهنگ اجرا مىشد و مجموعاً حلقه سينه زن در حركت و چرخش ملايم بود. آنچه مسلم است در عهد صفويه اهالى همه شيعه بودند ولى در دعواى حيدرى و نعمتى بخصوص در موسم عزادارى آتش زير خاكستر بود و بر سر شعار هريك از دو گروه آتش جنگ شعلهور و نزاع درگير مىشد. آنطوركه تعريف مىكردند مردم همه اهل دعوا نبودند در هر محلى دو سه نفر ارقه و بزن بهادر بودند كه دعوا راه مىانداختند. مرحوم غلامعلى نصير وقتى مىخواست به تفت برود به رفقايش گفته بود بچهها من مىروم تفت، تا من نيتسم حيدر نعمتى نكنيد)يعنى شعار ندهيد) كتك مىخوريد، چون حرفش را گوش نكردند و شعار نعمتىها (محمد است و على) را ظاهر ساختند، كتك خوردند و دانستند كه (كار هر بز نيست خرمن كوفتنن، در آخرين حيدر نعمتى با وجودى كه خيلى سفارش شده بود كه دسته سرچشمهاىها هنگام مراجعت شعار ندهند و بدون شعار مسير خود را كه از بازار جلو آسياى كهنه بطرف مقبره قديم و خيابان مجلسى به سمت سرچشمه بود طى نمايند ليكن در زير اين بازار شعار (حيدرصفدرعلى) را فرياد كردند كه يكى از امثال غلامعلى مذكور كاسه مسين را روى كلاه نمدى بسر گذاشته روى آن دستار بسته با عدهاى از يكى از كوچهها يا بقول سالمندان دروازهها جلو آنها درآمدند و با شعار (محمد است و على) بمحض رسيدن چوبى به سر جوان بيگناهى كه شايد اهل دعوا هم نبود زدند كه باعث كشته شدن وى شد ص 5758. آنچه از خصوصيات مردم قابل ذكر مىباشد اين است كه در ديانت خود ثابت قدم و داراى عقيده راسخ و استوار مىباشند، با وجودى كه در اوايل عقيده شيخيه مشتبه بود و سپس كه تبليغات پيروان باب و بهاء گسترش داشت و ساوس حاج على حسين آبادى (از مبلغين بهائى) هم نتوانست عقيده آنان را سست يا تعويض نمايد. سوگوارى ايام سال بصورت هفته خوانى و نذرى بخصوص ده روز اول محرم نمونه بارزى براين مدعا ميباشد و اين اعتقاد چه در ده روز اول و چه در باقى ايام ماه محرم و ماه صفر و چه ماه مبارك رمضان كه بيان خواهد شد با مظاهر گوناگون متظاهر و متجلى است. در بعضى از شبهاى محرم عزاداران اطعام مىشوند در روز نهم و روز عاشورا و همچنين در ا واخر ماه صفر موقوفاتى براى اطعام و مهمانى تعيين گرديده و مجالس وعظ و روضهخوانى نيز در اغلب محلات و مساجد و حسينيهها تا آخر ماه صفرادامه پيدا مىكند. كثرت رقبات موقوفه بويژه براى پختن آش امام حسينى نمونه و دليل ديگرى است براى وجود اعتقاد مردم برمبانى مذهبى و موقوفات عبارتند: از آب قنات، زمين مزروعى و ساختمان و نيز موقوفات براى مصارف مختلف كه به مناسبت ذكر خواهد شد. درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||
|